شتاب آمدن . [ ش ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) تعجیل کردن . شتاب آمدن کسی را به کاری . (یادداشت مؤلف )
: به خونم کنون چون شتاب آمدش
مگر یاد از این بد به خواب آمدش .
فردوسی .
چو شب تیره شد رای خواب آمدش
کز اندیشه ٔ دل شتاب آمدش .
فردوسی .
چو ماهی برآمد شتاب آمدش
همی با زنان رأی خواب آمدش .
فردوسی .
به خواب و به آسایش آمد شتاب
وز آن پس برآسود بر جای خواب .
فردوسی .
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب
ز کشور به کشور چو آمد شتاب .
فردوسی .
|| میل و رغبت . (یادداشت مؤلف )
: چو پر شد [ کیخسرو را ] سر از جام روشن گلاب
به خواب و به آسایش آمد شتاب .
فردوسی .