شح
نویسه گردانی:
ŠḤ
شح . [ ش َ / ش ِ / ش ُح ح ] (ع مص ) زفتی کردن . (از منتهی الارب ). بخل ورزیدن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار). بخیل و حریص شدن . (المصادر زوزنی ). || آزمندی نمودن .(از منتهی الارب ). حرص ورزیدن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شح . [ ش َ / ش ِ / ش ُح ح ] (ع اِمص ) زفتی . (منتهی الارب ). بخل . (اقرب الموارد). بخیلی . (مهذب الاسماء). || آزمندی . (منتهی الارب ). حرص . ...
شه . [ ش َه ْ ] (اِ) مخفف شاه . پادشاه . سلطان : شفیع باش بر شه مرا بدین زلت چو مصطفی بر دادار بَرْرَوِشْنان را. دقیقی .ستم باد بر جان او ماه...
شه . [ ش ُه ْ ] (صوت ، اِ)کلمه ای است که در محل کراهت و نفرت گویند. (برهان ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث اللغات ). اف ....
"شه" در زبان مازنی برابر است با شبنم است.
"شه" در زبان مازنی برابر است با شما.
شه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر ۞ آورش یک به یک ۞ شطرنج برزد ...
شه پیل . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه پیل . شاه فیلان . فیل بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : پیل در گل مانده را شه پیل باید تا کشد. ؟ (از مجموع...
شه تار. [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه تار. اولین تار.تار بم . تار گنده که در سازها بندند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به ...
شه مات . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) شاه مات . در اصطلاح بازی شطرنج نماینده ٔ حالت مغلوب شدگی . کلمه ای است که دربازی شطرنج گویند یعنی شاه کِشت ...
شه باش . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) شاه باش . در تداول عامه ، سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. نثار. رجوع به شاه باش و شاباش شود.
شه بخش . [ ش َه ْ ب َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که در منطقه ٔ مکران سکنی دارند و پیشتر بدیشان اسماعیل زائی گفته میشد. (یادداشت مؤلف ).