شداد
نویسه گردانی:
ŠDʼD
شداد. [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شدید. (اقرب الموارد). || هرچه بدان چیزی را ببندند. (ناظم الاطباء).
- قسمهای غلاظ و شداد ؛ قسمهای محکم . سوگندان مغلظه .
- ملائک غلاظ و شداد ؛ ملائکه ٔ دلیر و نیرومند: علیها ملائکة غلاظ شداد. (قرآن 6/66).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
شداد. [ ش َدْ دا ] (اِخ ) ابن عاد. گمان میکنم این نام نزد یهود و مسیحیان مجهول باشد و جالوت که به دست داود کشته شد یکی از سرهنگان شداد ا...
شداد. [ش َدْ دا ] (اِخ ) ابویعلی شدادبن اوس بن ثابت . صحابی است انصاری . پسر برادر حسان بن ثابت . (منتهی الارب ).
شداد. [ ش َدْ دا ] (اِخ ) ابن معقل تابعی است و کذا عبداﷲبن شدادبن الهاد و جامعبن شداد. (منتهی الارب ).
شداد /šedād/ ۱. دشواریها. ۲. محکم؛ استوار. ۳. = شدید ۴. (اسم) [قدیمی] پهلوانان. فرهنگ فارسی عمید
ربع شداد. [ رَ ع ِ ش َدْ دا ] (اِخ ) مراد از باغ ارم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به باغ ارم و ارم شود.
سبع شداد. [ س َ ع ِ ش ِ ] (اِخ ) مراد از هف-ت فلک شداد. (آنندراج ) (غیاث ). || جمع شدید در اینجا کنایه از فلک است . (آنندراج ) (غیاث ) : گویم ک...
ابن شداد. [ اِ ن ُ ش َدْ دا ] (اِخ ) بهاءالدین ابوالمحاسن یوسف بن رافع موصلی . فقیه شافعی و مورخ . دانش فقه و جز آن در بغداد بیاموخت و زمانی...
ابن شداد. [ اِ ن ُ ش َدْ دا ] (اِخ ) عزالدین ابوعبداﷲ محمدبن علی بن ابراهیم مورخ . او راست : کتاب الاعلاق الخطیره فی ذکر امراء الشام و الجزیر...
غلاظ شداد. [ غ ِ ظِ ش ِ ] (ص مرکب ) (ملائکه ٔ...) فرشتگان سخت و درشتخو و سنگدل . ستبرجگران سخت خشمان . (کشف الاسرار ج 10 ص 153). مأخوذ است از آ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.