اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شداد

نویسه گردانی: ŠDʼD
شداد. [ ش َدْ دا ] (اِخ ) ابن عاد. گمان میکنم این نام نزد یهود و مسیحیان مجهول باشد و جالوت که به دست داود کشته شد یکی از سرهنگان شداد است و باز گویند که او قصری بساخت بزرگ یک خشت از زر و یک خشت از سیم و باغی بکرددر آنجای درختان و میوه ها از گوهرها کرد و بجای خاک عنبر و مشک و زعفران بیخت و در عوض آب و ریگ در جویهای عسل و شیر و لؤلؤ و مرجان بکار داشت و این برای آن کرد که داود او را بخدای یگانه خواند و بدو وعده ٔ بهشت کرد و او خواست که خود در این جهان بهشتی برآرد چون بهشت خدای . و آنگاه که قصور و باغها به پایان رسید چون خواست به نظاره و تماشای از اسب فرود آیدپایی بر زمین و پایی بر رکاب عزرائیل جان او بستد. و پیش از او برادر او شدید هزار سال بیش سلطنت داشت و گویند مملکت او ساویه نام داشت و قصور و بساتین اورا بهشت شداد و بهشت ارم و ارم ذات العماد نام دهند و به تناسب لفظ ارم ممکن است این کلمه از آرام و آرامی باشد و در قرآن نام ارم ذات العماد ۞ آمده است . (یادداشت مؤلف ) :
کجاست شوکت قارون و شدت شداد
کجاست بابک و کو اردشیر و کو قیصر.

ناصرخسرو.


برانداختم دخمه ٔ عاد را
گشادم در قصر شداد را.

نظامی .


در این دخمه خفته ست شداد عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد.

نظامی .


مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی .

حافظ.


و رجوع به قصص القرآن (ص 150) وارم و ارم ذات العماد شود.
- بهشت شداد ؛ بهشت که شداد بساخت . ارم . رجوع به ارم شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بهشت شداد. [ ب ِ هَِ ت ِ ش َدْ دا ] (اِخ ) رجوع به ارم شود.
غلاظ و شداد. [ غ ِ ظُ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) به معنی غلاظ شداد است . رجوع به غلاظ شداد شود.- قسمهای غلاظ و شداد ؛ سوگندهای سخت و استوا...
قاضی ابن شداد. [ اِ ن ُ ش َدْ دا ] (اِخ ) یوسف بن رافع. رجوع به ابن شداد بهاءالدین شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.