شدح
نویسه گردانی:
ŠDḤ
شدح . [ ش َ ] (ع مص ) فربه شدن . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شدن : کاری است شده . (یادداشت مؤلف ). گشته . گردیده . بوده . وقوع یافته . واقع شده : مهر مفکن بر ا...
شده . [ ش َ ؟ ] (اِ) علم و نشان . (غیاث اللغات ).
شده . [ ش َدْه ْ ] (ع اِ) بیخودی و دهشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شده . [ ش ُدْه ْ ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.
شده . [ ش َ دَه ْ ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.
شده . [ش َ دَه ْ ] (ع مص ) شکستن سر کسی را. || بیخود کردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شدة. [ ش َدْ دَ ] (ع مص ) یکبار حمله کردن . (منتهی الارب ). حمله کردن در جنگ . (از اقرب الموارد). || (اِ) تشدید « ّ ». (یادداشت مؤلف ).
شدة. [ ش ِدْ دَ ] (ع اِمص ) سختی . اسم است اشتداد را. (منتهی الارب ). اسم از اشتداد، نقیض لین . (از اقرب الموارد). خلاف رخاء. (از اقرب الموار...
شده . [ ش َدْ دَ / دِ ] (اِ) ظاهراً اسم است از شد به معنی بستن عربی و معنی کمربند می دهد : شده والای گلگون در گلستان رخوت غیرت سنبل شمر ا...
(فارسی) [شُدِه] آنچه از شَوَند حاصل شود و برون آید، نتیجه، رخداد، برونداد. برابر با Result در زبان انگلیسی و نتیجه در زبان عربی.