شدید
نویسه گردانی:
ŠDYD
شدید. [ ش َ ] (ع ص ) دلاور. || توانا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، شِداد، اشدّاء. (اقرب الموارد). || بخیل . || سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- شدیدالحنزوانه ؛ کنایه است از تکبر و عظمت . (از اقرب الموارد).
- شدیدأدید ؛ از اتباع . (مهذب الاسماء).
- شدیدالشکیمة ؛ سخت لگام . سختگیر و متعصّب : شدیدالشکیمة فی الدین وثیق العزیمة فی اطاعة اﷲ رب العالمین . (تاریخ یهقی ص 300).
- شدیدالعمل ؛ سختگیر. دشوارگیر: عین الدوله مردی شدیدالعمل بود. (یادداشت مؤلف ).
- شدیدالعذاب ؛ سخت عذاب : ... و ان اﷲ شدیدالعذاب ؛ و آنکه خدا سخت عقوبت است . (قرآن 165/2).
- شدیدالقسوة ؛ سخت سنگدل .
- شدیدالقوی ؛ سخت نیرو : علمه شدیدالقوی ؛ آموخت او را سخت نیرو و قوی . (قرآن 5/52).
- شدیدالعقاب ؛ سخت عقوبت : و اعلموا ان اﷲ شدیدالعقاب ؛ و بدانید که خدا سخت عقوبت است . (قرآن 196/2).
- شدیداللحن ؛ تند و زننده ، آبدار: یادداشتی شدیداللحن ؛ تند و درشت .
- شدیدالکاهل ؛ بلندجانب . صاحب شوکت .
|| (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شدید. [ ش َ ] (اِخ ) شدیدبن قیس محدث است . (منتهی الارب ). || لقب ابوبکر هفتمین از امرای بنی حفص . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکر شدید شو...
حرف شدید. [ ح َ ف ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرفی که هنگام سکون صدای آن قطع شود: ء. ج . د. ط. ب . ت . ک . هَ . ق . در مقابل حروف رخوة: ...
سوختگی پارسی و شدید واژه ای عربی است؛ پارسی جایگزین این همساخته (ترکیب) این است: اتیتپ átitap (سنسکریت) فانکو آدینات 09163657861
ابوبکر شدید. [ اَ بو ب َ رِ ش َ ] (اِخ ) هفتمین از امرای بنی حفص در تونس در 709 هَ . ق .
اسکندر شدید. [ اِ ک َ دَ ش َ ] (اِخ ) او راست : بیان الصناعة من اتقان فن الزراعة، که در مطبعةالرغائب در زقازیق بسال 1905م . طبع شده . (معجم الم...
حرارت شدید. [ ح َ رَ ت ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طاول ۞ کوچکی که بر اثر سوختگی یا تماس با ماده ٔ محرق ایجاد شود.