شراب خواره . [ ش َ خوا
/ خا رَ
/ رِ ] (نف مرکب ) می پرست . میخواره . خمار. (از ناظم الاطباء)
: نقل است که یک روز سخن حقیقت میگفت و لب خویش می مزید و میگفت هم شرابخواره ام و هم شراب و هم ساقی . (تذکرة اولالیاء عطار).
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی
چرا ملامت رند شرابخواره کنم .
حافظ.