شراب خوردن . [ ش َ خوَرْ
/ خُرْ دَ ] (مص مرکب ) می گساردن . باده نوشیدن . باده خوردن
: ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن به پایان آمد. (تاریخ بیهقی ص
346). آلات ملاهی را بشکستندو هیچ کس را زهره نبود که آشکارا شراب خوردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
543). نیک احتیاط باید کرد تا میان لشکر لاهور آمیختگی نشود و شراب خوردن و چوگان زدن نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
271). اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن پادزهر. (قابوسنامه ).
بتندی گفت آری من شراب از مجلسی خوردم
که مه پیرامن شمعش نیارد برد پروانه .
سعدی .
ای برادر اگر شراب خوری
با تو گویم که چونش باید خورد.
ابن یمین .