شرارت . [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) بدی و بدخواهی . بدفطرتی . بدطینتی . فتنه انگیزی . بدعملی . بدکرداری . (ناظم الاطباء)
: اما در وی شرارتی و زعارتی ... به افراط بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
101). این بوسهل مردی بود امامزاده ... اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد و لا تبدیل لخلق اﷲ
۞ و با آن شرارت دلسوزی نداشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
175). گفتند دفع شرارت قاضی تواند کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
413). || فساد و تباهی . || خرابی . || حرامزادگی . (ناظم الاطباء).
-
شرارت کردن ؛ بدکرداری نمودن . سرکشی کردن . (ناظم الاطباء).