شرط
نویسه گردانی:
ŠRṬ
شرط. [ ش ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ شُرطَة. سرهنگ و پیاده ٔ شحنه . (آنندراج ). ج ِ شرطه به معنی چاوش شحنه و سرهنگ آن . (از منتهی الارب ). || گروهی از برگزیدگان اعوان ولات و ایشان در روزگارما رؤسای ضابطه «پلیس »اند و مفرد آن شرطی به سکون «راء» و فتح آن غلط است . (از اقرب الموارد) : لوا فرستاد بولایت فارس و کرمان و خراسان و زابلستان و کابل و شرط بغداد [ معتضد باﷲ ولایت این ممالک را با شرط بغداد برای عمر و لیث ]. (تاریخ سیستان ).
- امیر شرط ؛ فرمانده و رئیس شرطه ها:
یزید بشرالحواری را امیر شرط کردند. (تاریخ سیستان ).
- صاحب شرط ؛ همان والی شرط است . رجوع به والی شرط شود.
- والی شرط ؛ فرمانروا و حاکم شرطه ها : پس عمر یزیدبن بسطام را فرمان دادکه والی شرط او بود تا منادی کرد... و یزید بسطام که والی شرط بود کشته شد. (تاریخ سیستان ).
|| نخستین دسته ای که در جنگ حاضر شوند و آماده ٔ مرگ باشند. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این سه واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: اودیشا ūdiŝâ (سنسکریت: ūddeŝa) شروط ضمن عقد: اودیشان ****فانکو آدینات 09163657861
حرف شرط و جزاء. [ ح َ ف ِ ش َ طُ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: یائی است ملینه که در اواخر افعال معنی شرط و جزا دهد، چنانکه ا...
شرت . [ ش ِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز صوت کشیده شدن شاخه ها یا شاخه مانندها بر چیزی ، نظیر آواز کشیده شدن جارو بر زمین .- شرت شرت ؛ شرت و شرت . ...
شرت و پرت . [ ش ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چرت و پرت . رجوع به چرت و پرت شود.