شرع
نویسه گردانی:
ŠRʽ
شرع . [ ش َ ] (ع مص ) پیدا کردن برای کسی راه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): شرع لهم شرعاً؛ آشکار کرد راه برای کسان . (از اقرب الموارد). پدید کردن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (المصادر زوزنی ) (دهار). بیان و اظهار. (از تعریفات جرجانی ). هویدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). هویدا شدن . (یاداشت به خط دهخدا). || راه راست نهادن . (آنندراج ) (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ص 3). نهادی نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). راه نهادن . رسم نهادن . وضع. (یادداشت به خط دهخدا). || پیدا کردن خدای تعالی راه را بر بندگان در بندگی : شرع اﷲ لهم . (از منتهی الارب ) (صراح اللغة) (ناظم الاطباء). آشکار کردن و روشن کردن خدای راه را برای ما. (از اقرب الموارد).
- شرع منزل ؛ گشوده شدن آن بسوی راه نافذ.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متصل شدن باب راه . (ناظم الاطباء).
- شرع باب به طریق ؛ گشودن در به راه نافذ. لازم و متعدی است . (از اقرب الموارد). در خانه بر راه گشادن . (آنندراج ).
|| به آب درآمدن ستوران . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به آب درآمدن شتر. (آنندراج ). در آب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). در آب آمدن . (المصادر زوزنی ). || خوض کردن در کار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به کاری درشدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گشادن گره رسن را و هر دو کرانه ٔ آن را به گوشه یا دسته ٔ دلو و مانند آن انداختن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازکردن پوست را و کفانیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). شکافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). از پوست کندن . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). || نیکو برداشتن و بلند کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || راست شدن نیزه ها بسوی کسی . (منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || راست کردن نیزه ها را بسوی کسی (متعدی ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ظاهر کردن حق و محو کردن باطل . (از اقرب الموارد). || کسی را در آب وارد ساختن : شرع بفلان . (از اقرب الموارد). || با کف دست آب نوشیدن . یا داخل شدن در آن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گرفتن کسی کار را. (ناظم الاطباء). شروع به انجام دادن کاری کردن . (از اقرب الموارد). در این معنی از افعال مقاربه است . || نزدیک و مشرف شدن بر کسی .
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
شرع . [ ش َ ] (ع اِ) دین و مذهب راست و آشکار. دین و آئین و کیش و مذهب . (ناظم الاطباء). آئینی که از جانب خداوند عالمیان بتوسط پیغمبران بر...
شرع . [ ش ِ ] (ع اِ) دوال نعلین . || تارهای بربط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زه کمان . (دهار).
شرع . [ ش ُ رُ ](ع اِ) ج ِ شراع . وترها. (یادداشت به خط دهخدا) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شِراع شود.
شرع . [ ش ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شارع . شارعة. یقال : ابل شُرَّع و رماح شُرَّع . (از ناظم الاطباء). رجوع به شارع و شارعة شود. || ماهی سردر...
حجة شرع . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حجت شرع شود.
شرع پذیر. [ ش َ پ َ ] (ن مف مرکب ) مقبول و پذیرفته ٔ شریعت . که در شرع روا باشد و پذیرفته آید. مشروع : خر آزادکرده را قربان نکنم زآنکه نیست ش...
شرع پسند. [ ش َ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) مطلوب شریعت . مقبول شریعت . شرع پذیر. که در شرع پسندیده و قابل قبول باشد: ادلّه ٔ شرع پسند: این دعوی ی...
شرع مدار. [ ش َ م َ ] (ص مرکب ) شریعتمدار. آنکه به امور شرع و شریعت پردازد. رجوع به شریعتمدار شود.
شرع نهاد. [ ش َ ن ِ / ن َ ](ص مرکب ) عادل و مأنوس به عدالت . (ناظم الاطباء).
صاحب شرع . [ ح ِ ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیغمبر. مشرع . شارع . قانونگزار : و ثبات عزم صاحب شرع بدان پیوست . (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) پیغم...