شرع
نویسه گردانی:
ŠRʽ
شرع . [ ش ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شارع . شارعة. یقال : ابل شُرَّع و رماح شُرَّع . (از ناظم الاطباء). رجوع به شارع و شارعة شود. || ماهی سردروادارنده . (منتهی الارب ): حیتان شُرَّع ؛ ماهی هائی که سرها را بلند کرده اند. (ناظم الاطباء). || به کنار آب آیندگان .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 61) : اِذ تأتیهم حیتانُهم یوم َ سَبْتِهِم ْ شُرَّعاً. (قرآن 163/7).
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
حجت شرع . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لقبی بوده است برای تعظیم روحانیون و مقدسان مذهبی : با وجود چنین دو حجت شرع ری و...
خلاف شرع . [ خ ِ / خ َ ف ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ضد قانون شریعت و عدالت . (ناظم الاطباء). ناروا. حرام . ناموافق عدالت . (یادداشت بخط م...
چراغ شرع . [ چ َ / چ ِ غ ِ ش َ ] کنایه از مخبر صادق . (آنندراج ). حضرت رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله . (مجموعه ٔ مترادفات ص 123). مترادف چراغ ه...
حاکم شرع . [ ک ِ م ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجتهدی که به دعاوی رسد و حکومت در مرافعات کند. مقام قضائی روحانیون قدیم که به حل ّ و...
پنج دکان شرع . [ پ َ دُک کا ن ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اصول دین است : کلک آن رکن چون مهندس عقل پنج دکان شرع را معمار....
شرا. [ ش َرْ را ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی است از نواحی همدان . (از معجم البلدان ). رجوع به شراء شود. || نام بلوکی از توابع عراق . (یادداشت مؤ...
شراء. [ ش ِ ] (ع مص ) ۞ شری . مالک شدن به بیع.(از تاج العروس ). خریدن یا فروختن و از اضداد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خرید و ف...
شراء. [ ش َ ] (ع اِ) لغتی است در شری به معنی ناحیه . (از اقرب الموارد). رجوع به شری شود.
شراء. [ ش َ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار بنی کلاب و شراء دو جایگاه است : یکی شراء بیض از آن بنی کلاب و دیگر شراء سوداء متعلق به بنی عقیل ...