شرعب
نویسه گردانی:
ŠRʽB
شرعب . [ ش َ ع َ ] (اِخ ) در ناحیه ای است در یمن و گویند قریه ای است . (یادداشت به خط دهخدا).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شرعب . [ ش َ ع َ ] (ع ص ) دراز. (منتهی الارب ). دراز و طویل . (از ناظم الاطباء).
شرعب . [ ش َ ع َ ] (اِخ ) از منازل معروفه ٔ اشعریان . (تاریخ قم ص 284).
شرعب . [ ش َ ع َ ] (اِخ ) شعبه ای از قبیله ٔ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283).
شرعب . [ ش َ ع َ ] (اِخ ) شرعب بن قیس بن معاویةبن جشم ، جدّی جاهلی است . (اعلام زرکلی ).
این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
باسیا bãsyã (پهلوی)
هورا hurã (اوستایی)
دراکس drãks (سنسکریت: دراکساسوَ)
مِی
باتَک bãtak (پهلوی) باده (پارس...
شراب . [ ش َ ] (ع اِ) آشامیدنی از مایعات که جویدن در آن نباشد، حلال باشد یا حرام . ج ، اشربة. آشامیدنی . نوشیدنی . آب . مقابل طعام . (یادداشت ...
شراب . [ ش َرْ را ] (ع ص ) نیک شراب خوار. (منتهی الارب ).
هم شراب .[ هََ ش َ ] (ص مرکب ) هم پیاله . هم کاسه . همقدح . (آنندراج ). || ندیم همنشین . (یادداشت مؤلف ).
شراب کش . [ ش َ ک َ ] (نف مرکب ) شراب ساز. || که شراب حمل کند. || باده کش .
شراب کشی . [ ش َ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل شراب کش .