شرف
نویسه گردانی:
ŠRF
شرف . [ ش ُ رُ ] (ع اِ) فتنه و آشوب . (ناظم الاطباء). || بناهایی که دارای کنگره ها باشند. (از اقرب الموارد). || (ص ) ج ِ شارِف . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شارف و شَرَف شود.
- بر شرف زوال یا هلاک بودن یا شدن ؛ در آستانه ٔ مرگ و نابودی قرار گرفتن : و گرنه شما بر شرف هلاکید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50). بر شرف هلاک شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27). ملک خویش بر شرف زوال دید و اعوان و انصار خود را طعمه ٔ سباع یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 26). دلی غمناک و چشمی نمناک و جانی بر شرف هلاک . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 68).
- در شرف ؛ نزدیک به . در حال ِ: این ساختمان در شرف خراب شدن است . (فرهنگ فارسی معین ).
- در شرف کاری ؛ نزدیک آن : در شرف حرکت ؛ در جناح حرکت . در شرف موت بودن ؛ در آستانه ٔ مرگ بودن .
واژه های همانند
۱۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شرف الدین اصفهانی . [ ش َ رَ فُدْ دی اِ ف َ ](اِخ ) یا شرف الدین شفروه ای . رجوع به شفروه ای شود.
عبداللهی شرف الدین . [ ع َ دُل ْ لا ی ِ ش َ رَ فِدْ دی ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . واقع در 9هزارگزی ...
شاه شرف الدین مظفر. [ ش َ رَ فُدْ دی م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) پسرمهتر امیر مبازرالدین محمد از آل مظفر است . درسال 725 هَ . ق . بدنیا آمده و در عهد...