اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شرف

نویسه گردانی: ŠRF
شرف . [ ش ُ رُ ] (ع اِ) فتنه و آشوب . (ناظم الاطباء). || بناهایی که دارای کنگره ها باشند. (از اقرب الموارد). || (ص ) ج ِ شارِف . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شارف و شَرَف شود.
- بر شرف زوال یا هلاک بودن یا شدن ؛ در آستانه ٔ مرگ و نابودی قرار گرفتن : و گرنه شما بر شرف هلاکید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50). بر شرف هلاک شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27). ملک خویش بر شرف زوال دید و اعوان و انصار خود را طعمه ٔ سباع یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 26). دلی غمناک و چشمی نمناک و جانی بر شرف هلاک . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 68).
- در شرف ؛ نزدیک به . در حال ِ: این ساختمان در شرف خراب شدن است . (فرهنگ فارسی معین ).
- در شرف کاری ؛ نزدیک آن : در شرف حرکت ؛ در جناح حرکت . در شرف موت بودن ؛ در آستانه ٔ مرگ بودن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
بیت شرف . [ ب َ / ب ِ ت ِ ش َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به بیت الشرف شود.
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستاق بخش اشکذر شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 626 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات . صن...
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ )دهی از دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر. آب آن از چشمه تأمین می شود. سکنه ٔ آن 581 تن است . محصول آنجا غلات...
شرف آباد. [ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 113 تن است . آب آن از قنات تأمن می شود. محصول آنجا ...
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان خلخال . آب آن از چشمه ٔ. صنایع دستی زنان فرشبافی . محصول عمده ٔ آنجا غلات...
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باغین بخش مرکزی شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 180 تن . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و میوه . (از فرهن...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابن القاضی الفاضل . پسر قاضی فاضل وزیر و قاضی سلطان صلاح الدین ایوبی است . و خود او ظاهراً به طب و گیاه ...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن برکات بن ابراهیم . معاصر فاضل نحریر موسی محمد محبی ، مؤلف «معجم خلاصة الاثر فی اعیان ال...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابن عنین شاعر. متوفای 630 هَ . ق . رجوع به ابن عنین ... شود.
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) لقب ابن منیر عبدالواحد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابن منیر شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.