اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شرف

نویسه گردانی: ŠRF
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک کوه شریف ، و در کوه شرف است حمای ضریه وربده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از معجم البلدان ). || موضعی است به اشبیلیه . || محله ای است به مصر. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
اتفاقی که برای وقوع آماده است، لکن هنوز اتفاق نیافتاده است.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی شرف . [ ش َ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + شرف ) بی حرمت . بی آبرو. بی عرض . بی ناموس . (ناظم الاطباء). فرومایه . مایه ٔ ننگ و عار. رجوع به شرف و ...
قولِ شرف. عهدی که شرفِ انسان در گرو آن است. عهدی که در صورت شکستن آن، انسان به بی شرفی خود از قبل اذعان می نماید. رجوع شود به قول، گرو بودن و بی شرف.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
شرف ریز. [ ش َ رَ ] (نف مرکب ) برطرف کننده ٔ شرافت و افتخار و بزرگی . (از ناظم الاطباء).
شرف بخش . [ ش َ رَ ب َ ] (نف مرکب ) افتخاردهنده و بزرگی بخشنده و سرافرازکننده . (ناظم الاطباء).
شرف خان . [ ش َ رَ ] (اِخ ) بدلیسی . او راست : «کتاب تاریخ امرای اکراد و آل عثمان و صفویه تاسال 1005 هَ . ق .» به فارسی . (از یادداشت مؤلف )...
عالی شرف . [ ش َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه شرف عالی دارد : صانع زرین عمل مهتر عالی شرف در ید بیضا رسید دست عمل ران او.خاقانی .
عالی شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) نامش میرزا محمد حسین خلف صدق میرزا محمد. کلانتر سابق فارس و از اجله ٔ سادات آن سامان است . او را اخلاق نیکو بود ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۲ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.