شرم زده . [ ش َ زَ دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب ) خجل و شرمنده . (ناظم الاطباء). شرمگین . شرمنده . (از آنندراج ). شرم زد. شرمسار. شرمگین . شرمگن . شرمناک : او از کردار خود شرم زده بود. (یادداشت مؤلف ): تخفیر؛ شرم زده کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی )
: پس جماعت بنی اسرائیل همه باز پیش آمدند گناهکار و شرم زده . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). این احمدبوشره در پیش شیخ بگذشت شرم زده . (اسرار التوحید).
ای شرم زده غنچه ٔ مستور ازتو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو.
حافظ.
-
شرم زده شدن ؛ خجل شدن . (یادداشت مؤلف )
: گفت اگر از شما وام خواست برای ما خواست عبداﷲ شرم زده شد. (تذکره ٔ الاولیاء عطار ج
2 ص
335). رجوع به شرم زد شود.
|| پشیمان . (ناظم الاطباء).