شرمسار شدن .[ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل گشتن . شرمنده شدن
: زلیخا تنگدل شد و شرمسار. (قصص الانبیاء ص
74).
قلب مشو تا نشوی وقت کار
هم ز خود و هم ز خدا شرمسار.
نظامی .
تا نشود راز چو روز آشکار
تا نشویم از پدرش شرمسار.
نظامی .
مکن پنجه از ناتوانان بدار
که گر بفکنندت شوی شرمسار.
سعدی (بوستان ).
-
شرمسار شدن از روی ، یا در روی کسی ؛ خجل و شرمنده شدن از وی
: تو در روی سنگی شدی شرمسار
مرا شرم نآید ز پروردگار.
سعدی (بوستان ).
برادر ز کار بدان شرم دار
که در روی نیکان شوی شرمسار.
سعدی (بوستان ).
برهمن شد از روی من شرمسار
که شنعت بود بخیه بر روی کار.
سعدی (بوستان ).
ای خداوند ببخشای وگر هر آینه مستوجب عقوبتم در روز قیامتم نابینا برانگیزتا در روی نیکان شرمسار نشوم . (گلستان ).
-
شرمسارشدن در رخ کسی ؛ محاوره است . (آنندراج ). شرمنده شدن در پیش وی
: ور ز تو در قلب من آید غبار
هم تو شوی در رخ من شرمسار.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).