شرمسار کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خجل ساختن . شرمنده کردن
: چون به نیکیم شرمسار نکرد
به بدی چند شرمسار کند.
خاقانی .
خلقند شرمسار ز فریاد من که من
فریاد می کنم که مرا شرمسار کرد.
خاقانی .
خدایابه عزت که خوارم مکن
به ذل گنه شرمسارم مکن .
سعدی (بوستان ).
مرا شرمساری ز روی تو بس
دگر شرمسارم مکن پیش کس .
سعدی (بوستان ).