شرمنده . [ ش َ م َ دَ
/ دِ ] (ص مرکب ) شرمسار. شرمگین . (فرهنگ فارسی معین ). خجل . (ناظم الاطباء). منفعل . سرافکنده . شرمسار. (مخفف شرم منده - از شرم به معنی حیا، و منده و مند). (یادداشت مؤلف ). اسم فاعل از شرمیدن ، اگرچه شرم اسم جامد است مگر آنکه فارسیان گاهی از اسم جامد هم اشتقاق نمایند چنانکه از دیر، دیرنده و بعضی از محققین که بر اشتقاق جامد قایل نیستند نوشته اند که شرمنده به فتح میم است و در اصل شرم منده بوده به قاعده ٔ معروف میم اول را حذف کردند چنانکه در نیمن و سپیدیوبود و های مختفی در آخر برای تشبیه آورند چنانکه درلفظ دندانه و زبانه به معنی مشابه دندان و مشابه زبان ، پس شرمنده به فتح میم به معنی شخصی که مشابه و صاحب شرم باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج )
: ز خلق خوش تست شرمنده دایم
چه مشک طرازی چه بان حجازی .
سوزنی .
آن بت شوخ دیده کز رخ اوست
طیره خورشید و ماه شرمنده .
سوزنی .
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.
حافظ.
-
امثال :
اگر پیش همه شرمنده ام پیش دزد روسفیدم . (امثال و حکم دهخدا).
طامع همیشه شرمنده است . (امثال و حکم دهخدا).
|| شوریده و پریشان و مضطرب . || دلگیر. (ناظم الاطباء). || در استعمال متأخرین به معنی ممنون آید. (آنندراج ).