اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شره

نویسه گردانی: ŠRH
شره . [ ش َ رَه ْ ] (ع اِمص ) آز و خواهش وحرص و طمع. (از ناظم الاطباء). طرف افراط عفت است و آن ولوع است بر لذت زیاده از مقدار واجب . (نفائس الفنون ). آزمندی . آزناکی . (یادداشت مؤلف ) :
گر نتواند که شود خوک میش ۞
زآن شره و نحس در او خلقت است .

ناصرخسرو.


توانگر خلایق آن است که در بند شره و حرص نباشد. (کلیله ودمنه ). از شره دهان بازکرد تا آن را بگیرد. (کلیله ودمنه ). پس از بلوغ غم مال و فرزند و شره کسب در میان آید. (کلیله و دمنه ). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی آسیب نخجیران بدو نرسیدی . (کلیله و دمنه ). هرکه بر درگاه پادشاهان ... به حرص و شره فتنه جوید... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم . (کلیله ودمنه ).
ای که با دین و ملک داری کار
از شره خوی خرس و خوک مدار.

سنایی .


دارد شره جود بر آن گونه که گویی
دیوانه شده ستی کف تو بند شکسته .

سوزنی .


زشتها را خوب بنماید شره
نیست از شهوت بتر زآفات ره .

مولوی .


گفت خواهم مرد بر جاده دو ره
در ره خشم و به هنگام شره .

مولوی .


بدوزد شره دیده ٔ هوشمند
درآرد طمع مرغ و ماهی به بند.

(گلستان سعدی ).


- به شره ؛ حریصانه . آزمندانه : خود رابه شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان سعدی ).
|| پرخوری و شکم پرستی . (ناظم الاطباء).
- نفس شره آلود ؛ نفس آلوده ٔ پرخوری و شکم پرستی . (از ناظم الاطباء).
|| میل و رغبت . (ناظم الاطباء). || اشتها. (ناظم الاطباء) :
آن یکی می خورد نان فخفره
گفت سایل چون بدین استت شره .

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شره . [ ش ِرْ رَ / رِ ] (ع اِمص ) شرة. شر : پسر را به خدمت سلطان فرستاد تا شره ٔ سورت غضب تسکین پذیرفت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به ش...
شره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ) نوعی باد. باد گرم جنوبی . راز (در تداول مردم قزوین و سبب آنکه از جانب ری وزد). مقابل مه که باد سرد است . باد که ...
شره . [ ش َ رَه ْ ] (ع مص ) غالب شدن حرص . (از آنندراج ) (منتخب اللغات ) (ازصراح اللغة) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سخت حریص شدن . (دهار) (...
شره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ) نام گیاهی که به هندی تلسی گویند. (از ناظم الاطباء).
شره . [ ش َ رِه ْ ] (ع ص ) آزمند. (منتهی الارب ). شرهان . آزمند و حریص . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حریص . (آنندراج ). آزمند. آزناک . (یا...
شره شره . [ ش ِرْ رَ ش ِرْ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول عامه ، پاره پاره (جامه ). (یادداشت مؤلف ). شرمبه شرمبه . شرنبه شرنبه . لقمه لقمه . ت...
بی شره . [ ش َ رَه ْ ] (ص مرکب ) (از:بی + شره ) بی آز و طمع. بدون حرص و آز : بغرض دوستی مکن که خواص درس والتین بی شره نکنند. خاقانی .رجوع ...
شره مند. [ ش َ رَه ْ م َ ] (ص مرکب ) آزمند. حریص . شره ناک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شره ناک . [ ش َ رَه ْ ] (ص مرکب ) آزمند. حریص . رجوع به آزمند و شره شود.
شرح . [ ش َ ] (ع مص ) گوشت را به قطعات بلند بریدن . (از اقرب الموارد). قطع کردن گوشت را از عضو یا قطع کردن گوشت را از استخوان مانند شرّح . (...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.