شست گشادن . [ ش َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تیراندازی . تیر افکندن . (یادداشت مؤلف )
: تو با شاخ و یالی بیفراز دست
به زه کن کمان را و بگشای شست .
فردوسی .
چو آمدش هنگام بگشاد شست
بر گور نر با سرینش ببست .
فردوسی .
زه و تیر بگرفت شادان به دست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد شست .
فردوسی .
در دلم حسرت پیکان تو گردید گره
شست بگشای که در سینه نفس تیر شده ست .
ظهوری ترشیزی (از آنندراج ).