اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شصت

نویسه گردانی: ŠṢT
شصت . [ ش َ ] (اِ) شست . قلاب ماهیگیری . (از ناظم الاطباء). شست . شص . دام ماهی . دام ماهیگیری . تور ماهیگیری . (یادداشت مؤلف ) :
در شصت فتاده ام چو ماهی
آیا بود آنکه دست گیرد.

حافظ.


|| ابهام . انگشت نر. انگشت کوتاه و درشت واقع در انتهای جانب انسی کف دست یا پا. شست . نر انگشت . (یادداشت مؤلف ). || زهگیر. شست . (یادداشت مؤلف ).
- تیر از شصت [ شست ] رفتن یا بدر رفتن ؛ بیرون شدن تیر از زهگیر. تیر از کمان رفتن .
- || کنایه است از قرار گرفتن در مقابل عمل انجام شده . در مقابل عملی قرار گرفتن که جبران و بازگشت آن میسر نباشد : چون برفت تیر از شصت بدر رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320). رجوع به شست شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
شصت پاره . [ ش َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هریک قسمت از شصت قسمت قرآن در مجلدی که در ختم ها و مجالس ترحیم نهند و هریک از حاضرین یک پاره از آن ...
شصت . [ ش َ ] (اِ) شست . قلاب ماهیگیری . (از ناظم الاطباء). شست . شص . دام ماهی . دام ماهیگیری . تور ماهیگیری . (یادداشت مؤلف ) : بحر فتاده‌ام چو ماه...
شست. [شَ]. (ا. فا.) قلاب ماهی گیری. /////////////////////////////////////////////////////// شست ( ~ .) (اِ.) قلاب و تور ماهیگیری ، دام ، کمند. ///////...
شست/شصت. (شَ. ا. فا). شست. انگشت بزرگ و پهن دست یا پا، انگشت نر، انگشت ابهام. ؛ ~ کسی خبردار شدن ناگهان پی بردن، به فراست دریافتن. قلاب و تور ماهیگیری...
شست . [ ش َ ] (اِ) زنار و رشته ای که گبران و هنود بر کمر بندند و بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا)...
شست . [ ش َ ] (عدد، ص ، اِ) شصت . شش دفعه ده . (ناظم الاطباء). عددی است معروف که به عربی ستین گویند و معرب آن شصت باشد. (برهان ) (از انجم...
شست . [ ش ِ / ش َ ] (مص مرخم ، اِمص ) نشست . مقابل برخاست . اجلاس . (از فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء)(از انجمن آرا). مخفف نشست . (از برهان ...
شست . [ ش ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) شستن . غسل و غسول . (ناظم الاطباء). مخفف شستن ، در شست و شو. (یادداشت مؤلف ). || (ن مف ) مخفف شسته : ازّ؛ گازر...
شست گر. [ ش َگ َ ] (ص مرکب ) شست گیر. تیرانداز و کماندار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به شست گیر شود.
یک شست . [ ی َ / ی ِ ش َ ] (ص مرکب ) هم نشین باشد و کنایه از دو رفیق و دو مصاحب هم هست . (برهان ) (از آنندراج ). هم نشین . مجالس . مصاحب . دو رف...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.