شعلة
نویسه گردانی:
ŠʽL
شعلة. [ ش ُ ل َ ] (ع اِ) شعله . سپیدی در دم اسب و پیشانی و پس سر آن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شَعَل شود. || هیمه ای که در آن آتش درگرفته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زبانه ودرخشش آتش . ج ، شُعُل . (منتهی الارب ). ج ، شُعَل ، شُعَلات ، شُعول . (ناظم الاطباء). درخشش و زبانه ٔ آتش . به فتح خطاست . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). پاره ٔ آتش که می درخشد. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). زبانه . زبانه ٔ آتش . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شعله شود.
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
شعلة. [ ش ُ ل َ ] (اِخ ) ابوالعباس شعلةبن بدر اخشیدی . فرمانروای دمشق و امیری شجاع و زبردست بود. وی در سال 344 هَ . ق . در جنگی که با مهلهل...
شعله . [ ش ُ ل َ /ل ِ ] (از ع ، اِ) شعلة. زبانه ٔ آتش و وراغ . (ناظم الاطباء). زبانه . زبانه ٔ آتش . الاو. الو. آتش افروخته . لهیب . آفرازه . پاره ...
شعله . [ ش ُ ل َ ] (اِخ ) اغورلو (یا اغوریور، اغونور) بیگ پسر امامقلی خان حاکم فارس . از گویندگان قرن یازدهم هجری بود و شاه صفی پس از کشتن ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آتور ãtur (پهلوی)، آلاو ãlāv (دری)، اخگر áxgar، ازبان ézbān (سغدی: żbān)، سچاک socāk (سغدی)، سژاک sožāk (پهلوی)*...
شالح . [ ل ِ ] (ع اِ) ۞ نوعی از ماهی خرد و کوچک باشد که به زبان علمی آن را کلوپیدیا ۞ خوانند. دهانی خرد و دندانهای کم دارد و برخی بی ...
شعله خو. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) شعله خوی . آتشی . (ناظم الاطباء). آتش طبع. آتش مزاج . و صاحب آنندراج گوید: آن را درباره ٔ محبوب بکار برند :...
شعله رخ . [ ش ُ ل َ / ل ِ رُ ] (ص مرکب ) تابنده روی . شعله روی . (ناظم الاطباء). و رجوع به شعله روی شود.
شعله واژه ای عربی است که پسوند پارسی ور به آن افزوده شده است. همتای پارسی این است: آلاوین (آلاو با پسوند دری ین؛ مانند راستین، دروغین، چرکین و...)*** ...
شعله ور. [ ش ُ ل َ / ل ِ وَ ] (ص مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء). آنچه زبانه زند. چیزی که آتش در آن درگرفته باشد. شعله زن . مشتعل . (فرهنگ ف...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.