شکایت بردن . [ ش ِ ی َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) گله کردن . شکوه نمودن . اظهاردرد و شکایت کردن . (از یادداشت مؤلف )
: از دشمنان برند شکایت بدوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم ؟
سعدی .
چه دشمنی که نکردی چنانکه خوی تو باشد
به دوستی که شکایت به هیچ دوست نبردم .
سعدی .
سعدی ز دست دوست شکایت کجا برم
هم صبر بر حبیب چو صبر از حبیب نیست .
سعدی .
پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان ).
از دشمنان برند شکایت به نزد دوست
چون دوست دشمن است شکایت کجا برم ؟
اظهری (از امثال و حکم ).