شکایت داشتن . [ ش ِ ی َ ت َ ] (مص مرکب ) تظلم داشتن . گله و شکوه داشتن
: در ایام عدل تو ای شهریار
ندارد شکایت کس از روزگار.
(بوستان ).
درمانده ام من از تو شکایت کجا برم
هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی .
سعدی .
شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد
گرفته خانه ٔ درویش ، پادشه به نزول .
سعدی .