شکرین . [ ش َ ک َ
/ ش َک ْ ک َ ](ص نسبی ) منسوب به شکر. (ناظم الاطباء). شکری . از شکر. شکرآلود. (یادداشت مؤلف ). || هر چیز شیرین . (ناظم الاطباء). شیرین . (آنندراج )
: مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را
لبهای شکّرینت غم خوشگوار کرده .
خاقانی .
مانا همه لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
کاینک نشان خون ز لب شکّرین اوست .
خاقانی .
لب اوست لعل و شکّر من اگر نه شوربختم
شکرین چراست بر من سخنان چون شرنگش .
خاقانی .
ساقی آرد گه خمارشکن
فقع شکّرین ز دانه ٔ نار.
خاقانی .
مه گر شکرین بود تو ماهی
شه گر به دو رخ بود تو شاهی .
نظامی .
جوابی شکّرینش داد شکّر
که پارم بود یاری چون تو در بر.
نظامی .
نخستین پیک بود آن شکّرین جام
که از خسرو به شیرین برد پیغام .
نظامی .
شکّرین پسته دهانی به تنعم بگذشت
که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود.
نظامی .
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید.
سعدی .
هرچه زآن تلختر نخواهی گفت
شکرین است زآن دهان گفتن .
سعدی .
گر به کاشانه ٔ رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بیغش دارم .
حافظ.
در نظرها میکند شیرین تر از تنگ شکر
کلک صائب از حدیث شکّرین آئینه را.
صائب تبریزی (از آنندراج ).
-
اشک شکرین ؛ اشک شادی . اشک شیرین . اشکی که از غایت فرح و شادی بریزند. (آنندراج )
: بس اشک شکّرین که فروبارم از نیاز
بس آه عنبرین که به عمدا برآورم .
خاقانی .
-
شکرین انجام ؛ که عاقبتی شیرین و خوش داشته باشد. که پایان شیرینی داشته باشد
: راست زهری است شکّرین انجام
کج نباتی که تلخ دارد کام .
اوحدی .
-
شکرین ساز ؛ سازنده ٔ هر چیز شیرین . شیرین سازنده
: به شیرین خنده های شکّرین ساز
درآمد شکّر شیرین به آواز.
نظامی .