شکسته بال . [ ش ِ ک َ ت َ
/ ت ِ ] (ص مرکب ) مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر
: کآن مرغ شکسته بال چونست
کارش چه رسید و حال چونست .
نظامی .
شکسته بال
۞ تر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است .
حالتی .
۞ شکسته بالم
۞ و صیاد هم پرم بسته
شکسته بسته ٔ من خوش نموده در نظرش .
کلیم (از آنندراج ).
رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود. || پریشان خاطر و ملول و با ملالت . (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده . (یادداشت مؤلف ). رنج دیده . سختی دیده . که به رنج و سختی اندر باشد
: چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای
دهرا چه جویی از من زار شکسته بال .
؟
-
امثال :
احوال دل شکسته بالان دانی . (یادداشت مؤلف ).