شکسته بندی . [ ش ِ ک َ ت َ
/ ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل شکسته بند. جبر. ردادی . مجبری . آروبندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکسته بند شود. || آرام بخشی دلهای شکسته . آسوده ساختن خاطرهای آزرده
: هر کجا دل شکسته ای بینند
کارشان جز شکسته بندی نیست .
خاقانی .
و رجوع به شکسته بند شود.