اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شکسته دل

نویسه گردانی: ŠKSTH DL
شکسته دل . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) پریشان خاطر. ملول . باملالت . (ناظم الاطباء). استعاره ٔ مشهور است . (آنندراج ). دل شکسته . عمید. معمود. شکسته خاطر. (یادداشت مؤلف ) :
جان ترنجیده و شکسته دلم
گویی از غم همی فروگسلم .

رودکی .


همه مرز توران شکسته دلند
ز تیمار دلها همی بگسلند.

فردوسی .


جهاندیدگان پیش او آمدند
شکسته دل و راه جو آمدند.

فردوسی .


شکسته دل وگشته از رزم سیر
سر بخت ایرانیان گشته زیر.

فردوسی .


ایشان نیزشکسته دل می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 627). بنه هاشان بیشتر آن است که ملکشاه غارت کرده است و ببرده و سخت شکسته دلند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 485).
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم
که در میانه ٔ خارا کنی ز دست رها.

خاقانی .


اگر ز عارضه ٔ معصیت شکسته دلی
ترا شفاعت احمد ضمان کند به شفا.

خاقانی .


هست به دور تو عقل نام شکسته
کار شکسته دلان تمام شکسته .

خاقانی .


نجده ساز از دل شکسته دلان
این چنین نجده را شکست مده .

خاقانی .


من خود از غم شکسته دل بودم
عشقت آمد تمام تر بشکست .

خاقانی .


شکسته دل آمد به میدان فراز
ولی کبک بشکست با جره باز.

نظامی .


مجنون شکسته دل در آن کار
دلخسته شد از گزند آن خار.

نظامی .


کز حادثه ٔ وفات آن ماه
چون قیس شکسته دل شد آگاه .

نظامی .


شکسته دل آمد برِ خواجه باز
عیان کرد اشکش به دیباچه راز.

سعدی (بوستان ).


تنها نه من به قید تو درمانده ام اسیر
کز هر طرف شکسته دلی مبتلای توست .

سعدی .


- امثال :
غریب شکسته دل است .(امثال و حکم دهخدا).
- شکسته دل شدن ؛ رنجیده خاطر گشتن . آزرده دل شدن :
سپه شد شکسته دل و زردروی
برآمد ز آوردگه گفتگوی .

فردوسی .


مردم سلطان دمادم می رسید و وی [ غازی ] شکسته دل میشد و می کوشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233). بندگان ... بر هر خدمتی که فرموده آید تا جان بایستند اما شرط نیست از این بنده که وزیر خداوند است آنچه درد وی است پوشیده دارند که بنده شکسته دل شود. (تاریخ بیهقی ).
یارب چه شکسته دل شدستم
از ننگ شکسته نام اران .

خاقانی .


- شکسته دل کردن ؛ آزرده خاطر ساختن . رنجانیدن :
گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم .

صائب تبریزی .


- شکسته دل گشتن ؛ آزرده خاطر شدن :
جمله عرب از فراق رویش
گشتند شکسته دل چو مویش .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دل شکسته . [ دِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آزرده دل . شکسته دل . شکسته خاطر. محزون . غمناک . (آنندراج ). ملول . (ناظم الاطباء). مکسورالقلب . م...
دل شکسته . [ دِ ل ِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل آزرده و محزون .- امثال : دست شکسته بکار میرود دل شکسته بکار نمی رود . (ام...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.