شکن کاری . [ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) سخن بیهوده و بیمعنی گفتن . (ناظم الاطباء). حرف بی صرفه و محل گفتن . (برهان ). || کارشکنی کردن . (برهان ). || بی آبرو کردن و شرمنده کردن . (ناظم الاطباء). بی عزت کردن . || شکست دادن به طعن . (برهان ). کنایه از شکستن به طعن دیگری را. (انجمن آرا) (آنندراج )
: نه آن ترکم که من تازی ندانم
شکن کاری و طنازی ندانم .
نظامی .
|| متهم کردن . (ناظم الاطباء).