شکن گیر. [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) مواج . پر از امواج . متلاطم . پر از چین و تاب . (یادداشت مؤلف )
: در او آبگیری به پهنای باغ
شناور در آب شکن گیر ماغ .
اسدی .
زره پوشان دریای شکن گیر
به فرق دشمنش پوینده چون تیر.
نظامی .
شکن گیر گیسویش از مشک ناب
زده سایه بر چشمه ٔ آفتاب .
نظامی .
مکن بازی بدان زلف شکن گیر
به من بازی کن امشب دست من گیر.
نظامی .