شگفت داشتن . [ ش ِ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) تعجب و حیرت داشتن . (آنندراج ). ازهاف . (منتهی الارب ). تعجب . (دهار).غرو. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). عجب . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تعجب کردن . عجب داشتن
: مدارید کردار زو بس شگفت
که روشن دلش زنگ آهن گرفت .
فردوسی .
دام را چه نفع و چه ضر از گرفت
زین گرفت بیهده ش دارم شگفت .
مولوی .
تبسم کنان دست بر لب گرفت
که سعدی مدار آنچه دیدی شگفت .
سعدی (از آنندراج ).
خردمند را که در زمره ٔ اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط از غلبه ٔ دهل برنیاید. (گلستان ).