شلغم . [ ش َ غ َ ] (اِ)
۞ ریشه ٔ گیاهی از طایفه ٔ خاجی شکل و مأکول ولذیذ و بیشتر در آشها داخل کنند. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره ٔ صلیبیان که دارای ریشه ٔ غده ای محتوی مواد ذخیره ای می باشد. نباتی است دوساله ، یعنی در سال دوم کشت گل میدهد. برگهایش سبز روشن و دارای موهای کوتاه است . شلغم از سرما عاجز نیست و گرمای زیادی هم برای نموّش لازم ندارد و چون دارای ویتامین
C فراوان و املاح مفید برای بدن است ، بهترین ماده ٔ غذایی بصورت سوپ یا آش برای اشخاصی که دچار گریپ یا سرماخوردگی شده اند می باشد. شالغم . شنجم . شلجم . عنقلی . عنقیلی . عنغلی . شلغم قمری . شملغ. شملخ . شلم . (از فرهنگ فارسی معین ). شلجم . سلجم . شرجم . لفت . شلم . بوشاد. (یادداشت مؤلف ). سلجم . (دهار) (منتهی الارب )
: درمکن در کرد شلغم پوز خویش
تا نگردد با تو او هم طبع و کیش .
مولوی .
تو پنداری که خرواریست شلغم .
سعدی .
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره ٔ خام .
سعدی (گلستان ).
وآنکه را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریانست .
سعدی (گلستان ).
گزر و شلغم و چندر، کلم و ترب و کدو
تره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.
بسحاق اطعمه .
اگر آنجا شلغم بلغمی است اینجا کلاه شلغمی است . (دیوان نظام قاری ص
9).
-
امثال :
حرام خوری آن هم شلغم ؛ لااقل از گناهی که لذت آن کم است باید پرهیز کرد. (امثال و حکم دهخدا) (یادداشت مؤلف ).
-
شلغم روغنی ؛ گونه ای شلغم
۞ که شباهت زیادی به منداب دارد ودانه های آن محتوی
30 درصد روغن است . مواد اندوخته ٔ ریشه ٔ این گونه شلغم ، از شلغم معمولی کمتر است . شلغم بیابانی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شلغم شلغم زدن ؛ شلغم شلغم گفتن . (آنندراج ). بانگ شلغم شلغم کردن هنگام فروختن
: شلغم شلغم مزن که از تو
شلغم نخرند اهل ادراک .
شرف الدین شفایی (از آنندراج ).
-
شلغم صحرایی ؛ خرزل . لوت بری . شلغم روغنی . شلغم بیابانی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب شلغم روغنی شود.
-
شلغم فرنگی ؛ بیخ گیاهی است شبیه سیب زمینی . بوته ٔ وی دارای شاخه های راست و بلند و گلهای زرد است و آن برای ساختن ترشی استعمال میشود. سیب زمینی ترشی . (فرهنگ فارسی معین ).