شلوار. [ ش َل ْ ] (اِ مرکب ) ازار. پوشاک پاها. تنبان . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل . سروال . مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف ). ازار. (دهار). بمعنی ازار و مرکب است از شل که بمعنی ران است و وار که کلمه ٔ نسبت است . (غیاث ) (از آنندراج )
: [ مردم روس ] از صد گز کرباس کمتر یا بیشتر یک شلوار دوزند و اندر پوشندو همه بر سر زانو گرد کرده دارند. (حدود العالم ).
هم از شعر پیراهنی لاژورد
یکی سرخ شلوار و مقناع زرد.
فردوسی .
پیراهنکی برید و شلواری
از بیرم سبز و از گل حمری .
منوچهری .
پیراهنکی بی آستین لیکن
شلوار چو آستین بوعمری .
منوچهری .
چه سود این بند سخت دلپسندت
که بی شلوار بدشلواربندت .
(ویس و رامین ).
چه بندی بند شلوارت به کوشش
که بی شلوار زو نایدت پوشش .
(ویس و رامین ).
بودلف به شلواری و چشم بسته آنجا بنشانده .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص
171).
تن همان خاک گران و سیه است ار چند
شاره ٔ و آبفت کنی کرته
۞ و شلوارش .
ناصرخسرو.
اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او به دینارها بود و شلوار آسمان گون . (مجمل التواریخ و القصص ).
از مکرمت توست که پیوسته نهفته ست
این شخص به درّاعه و این پای به شلوار.
سنایی .
شفیع بسته گریبان و بسته بند ازار
چنان نباشد کآید بر تو بی شلوار.
سنایی .
همچو دف کاغذینش پیراهن
همچو چنگش پلاس بین شلوار.
خاقانی .
تو قبا می خواستی خصم از نبرد
رغم تو کرباس راشلوار کرد.
مولوی .
چادر آن صنم ابر است و قصاره رعدش
آتش برق نموده ست ز گلگون شلوار.
نظام قاری .
برمیکنم به روی میان بند جانماز
لنگوته را معارض شلوار می کنم .
نظام قاری .
شلوار سرخ والا منمای ای نگارین
یا دامنی برافکن یا چادری فروهل .
نظام قاری .
عروسانه این نوگل سرمه ای
به پا کرده شلوار فیروزه ای .
ملاطغرا (از آنندراج ).
-
امثال :
شلوار ندارد بند شلوارش را می بندد . (امثال و حکم دهخدا).
-
بدشلوار ؛ شهوت ران . شهوت پرست . زنباره . (یادداشت مؤلف ).
-
پاک شلوار ؛ عفیف . مقابل بد شلوار.
-
پاک شلواری ؛ عفت . مقابل شهوت رانی
: خاصه ادب نفس و تواضع و پارسایی و راستگویی و پاک شلواری و بی آزاری . (منتخب قابوسنامه ص
37).
-
شلوار زرد کردن ؛ کنایه از ترس و بیم فوق العاده شدید است . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
شلوار کسی را کندن ؛ شلوار او را بیرون کردن .
- || کنایه است از بی آبرو کردن و رسواساختن کسی و مغلوب و منکوب کردن او. این لفظ که بصورت دشنام در نزاعها بمیان می آید، معمولاً صورت تهدید دارد. گاه نیز بر سبیل بیان ماوقع ممکن است کسی رفتار سخت و شدید خود را با طرف خود به کندن و درآوردن شلوار طرف تعبیر کند. گاه نیز به جای شلوار لفظ «تنبان » استعمال میشود و در نزاعها گاه عملاً نیز شلوار خصم را پاره میکنند. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
-
شلوارکن کردن ؛ شلوار کسی را کندن . (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به ترکیب شلوار کسی را کندن شود.
-
کیک در شلوار افتادن (درافتادن ) ؛ از پیش آمدی سخت ناراحت و آواره گشتن . دچار اضطراب و نگرانی شدن
: کله آنگه نهی که درفتدت
ریگ در موزه کیک در شلوار.
سنایی .
|| تنبان پاچه کوتاه . (ناظم الاطباء) (برهان ). || پایجامه ای که مسافران پوشند. (ناظم الاطباء). || زیرجامه .(انجمن آرا).