شمار کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب )شمردن . حساب کردن . شمارش کردن . محاسبه . برشمردن . حساب . (یادداشت مؤلف ). عد. (منتهی الارب )
: چو گنجور با شاه کردی شمار
به هر بدره بودی درم ده هزار.
فردوسی .
ز دینار و از گوهر شاهوار
کس آنرا ندانست کردن شمار.
فردوسی .
چو کردند با اودبیران شمار
سپه بود شمشیرزن شش هزار.
فردوسی .
از بس شمار بوسه که دوش آن نگار کرد
با روزگار کار من اندر شمارکرد.
فرخی .
تا نکند کس شمار جنبش چرخ فلک
تا نکند کس پدید منبع جذر اصم .
منوچهری .
نشمرد احوال او مهندس اگر
چند به صد سالیان شمار کند.
ناصرخسرو.
بادت بقای خضر که تا خضر از این جهان
صد سال آن جهانت شمار بقا کند.
خاقانی .
وگر کرده ٔ چرخ بشمردمی
شمارش سوی دست چپ کردمی .
خاقانی .
انعامش از شمار گذشته ست و چون توان
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد.
خاقانی .
از تو بسی میرود خاک به سر بر چو سیل
تا تو چو گویی کنند روز شمار این شمار.
خاقانی .
ز آمدن مرگ شماری بکن
می رسدت دست حصاری بکن .
نظامی .
خورشید جودت ار نکند پشت گرمیی
سرما کند شمار من از کشتگان برف .
کمال الدین اسماعیل .
فضل خدای را که تواند شمار کرد
یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد
الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت
اسباب راحتی که ندانی شمار کرد.
سعدی .
-
با چرخ شمار کردن ؛ از گردش فلکی حساب خوب و بد کارها را معین کردن
: زبان برگشادند با شهریار
که کردیم با چرخ گردان شمار.
فردوسی .
-
شمار کردن از اختر ؛ تعیین کردن سعد و نحس ساعات و اوقات برای کار و وضع کسی یا برای اقدام به امری از روی حساب نجوم . خوب و بد کار را از گردش ستارگان دریافتن
: ببایست کردن ز اختر شمار
بگویی همه مرمرا روی کار.
فردوسی .
بیاورد صلاب و اختر گرفت
یکی زیج هندی به بر درگرفت
نگه کرد بر کار چرخ بلند
ز آسانی و سود و درد و گزند
فرستاده راگفت کردم شمار
ز ایران و از اختر شهریار.
فردوسی .
-
شمار کسی کردن (با کسی شمار کردن ) ؛ به حساب او رسیدن ؛ به حساب کار او رسیدگی کردن . اعمال و کارهای او را بازجویی و بازرسی نمودن
: فرمود شمار وی [ ابوسعید سهل ] بباید کرد. (تاریخ بیهقی ). خواجه را بازداشتند و به مکافات برسید تا در این روزگار که فرمود تا شمار احمد ینالتگین بکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
268).
|| حساب کردن . اندازه گرفتن . تعیین مقدار کردن . به حساب رسیدن
: بر خداوند گوسفند دعوی کرد که گوسفندان تو آمده اند و زمین مرا ویران کرده اند. داود گفت : بروید و شمار کنید تا چه مقدار زیان کرده اند. (قصص الانبیاء ص
155).
نشمرد احوال او مهندس اگر
چند به صد سالیان شمار کند.
ناصرخسرو.
-
با خویشتن شمار کردن ؛ پیش خود حساب کردن . حساب کار و اعمال خود کردن
: با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر
تا بر تو نوبهار چه مایه گذشت و تیر.
ناصرخسرو.
مرد چو با خویشتن شمار کند
دانه ٔ این خرمی شکار کند.
ناصرخسرو.