شمع زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن شمع بر جایی [ و ] بعد روشن کردن . (آنندراج )
: خون شدم بر بیکسی های شهیدان مژه
بر مزارش خواستم شمعی زنم خنجر زدم .
حکیم بیگ خان حاکم (از آنندراج ).
|| دعامه . ستونی زیردیوار یا سقفی افتان استوار کردن تا خراب نشود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شمعچه و شمع شود. || ساقه بالا بردن گیاه برای گل و تخم مانند کاهو، اسفناج ، ترب و امثال آن . (یادداشت مؤلف ).