اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شمعی

نویسه گردانی: ŠMʽY
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) شاعر ترک . متوفا به سال یکهزار هجری و او تعداد بسیاری از متون فارسی را به ترکی ترجمه و شرح کرده که از آن جمله است : 1-دیوان حافظ. 2- بوستان سعدی . 3- تحفةالاحرار جامی . 4- پندنامه ٔ عطار به ترکی موسوم به سعادتنامه . 5- مثنوی مولوی در شش جلد. 6- منطق الطیر عطار. 7- مخزن الاسرار نظامی گنجوی . 8- گلستان سعدی . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شمعی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شمع. (ناظم الاطباء). || قسمی رنگ و آن سبز تیره است . (یادداشت مؤلف ). رنگی است سبز مایل به سیاهی و ...
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) تخلص شاعری است باستانی و یک بار به بیت ذیل از او در لغت نامه ٔ اسدی استشهاد شده است :چو باد از کوه و از دریاش راند بر...
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) شاعر و ادیب ترک و او غیر شارح مثنوی است . وی را دیوانی است به ترکی و وفات او در سال 926 هَ . ق . بوده است . (یادداشت...
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عباس جبرئیل . از محدثان است . (منتهی الارب ). عبداﷲبن عباس ... وراق شمعی از راویان است و از علی بن حرب روایت ...
شمعی . [ ش َ م َ / ش َ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان ، از آن جمله است : عثمان بن محمدبن جبرئیل شمعی ، محمدبن برکت شمعی و احمدبن محمود شمعی ...
شمعی. {شَ}. (ا. ص. ع.). شمع/موم اندود. مُشَمَّع. پارچه ٔ اندوده شده از موم . موم جامه. بافته ای که برای جلوگیری از نفوذ آب به موم یا مواد دیگر اندوده ...
شمعی رنگ . [ ش َ رَ ] (ص مرکب ) هر چیز که به رنگ شعله باشد. (ناظم الاطباء). || رنگ شمعی که سبز تیره است . رجوع به شمعی شود.
مداد شمعی. {مِ شَ}. (ا. مر.). (در انگلیسی crayon در عربی قلم تلوین). مدادی که از موم و رنگ ساخته شده است و در نوعی نقاشی به کار می‌رود.
شمعی پیرهن . [ ش َ رَ هََ ] (اِ مرکب ) قسمی از شمد زردرنگ . (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.