شمیم . [ ش َ ] (ع اِ) بوی خوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عطر. بوی خوش . بوی . بوی عطر. (یادداشت مؤلف ). بوی خوش آمیخته . (ناظم الاطباء)
: بی زحمت پیرهن همه سال
از یوسف خویش با شمیمم .
خاقانی .
بیدرا گر بپرورند چو عود
برنیاید شمیم عود از بید.
ابن یمین .
شمیم گلشن کوی حسین می آید
به حیرتم ز که بوی حسین می آید!
؟
-
شمیم ناک کردن ؛ معطر ساختن . خوشبوی کردن . (یادداشت مؤلف ): فعم ؛ شمیم ناک کردن مشام را. (منتهی الارب ).
-
گل عنبرشمیم ؛ گلی که بوی عنبردهد. (ناظم الاطباء).
-
نسیم عبهرشمیم ؛ نسیمی که بوی یاسمن دهد. (ناظم الاطباء).
|| باد به بوی خوش برآمیخته . (غیاث ). || درخت بدان جهت که ستور می بوید آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) بلند. مرتفع. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پالان بلند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار).