شناوری . [ ش ِ وَ ] (حامص مرکب ) عمل شناور. سباحت . آب ورزی . (ناظم الاطباء). شنا کردن روی آب . حرکت کردن روی آب . شناگری . سباحت . (فرهنگ فارسی معین )
: چنان بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده ٔ سعدی شناوری آموخت .
سعدی .
هش دار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه ای که سود ندارد شناوری .
سعدی .
تذریع؛ فراخ کردن بازو را در شناوری . سَبْح ، سباحة، عَمْج ؛ شناوری نمودن . (منتهی الارب ).
-
شناوری کردن ؛ شنا کردن . (ناظم الاطباء).