شوخی کردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) بی حیایی کردن . (یادداشت مؤلف ). سماجت کردن . پررویی کردن . بیشرمی کردن . || گستاخی و جسارت و دلیری و چابکی و تهور کردن
: هرکه بنگریزد و شوخی کند
مستحق هر بدی و هر بلاست .
فرخی .
مقدمی از ایشان بر برخی از قلعت بود و بسیار شوخی میکرد و مسلمانان را بدرد میداشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
109). جنگ پیوستندو کار سخت شد که چون ایشان شوخی کردند از هر جانبی از این جانب دفع همی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
634). || عشوه گری . طنازی . شاهدی . رعنایی
: به گل بلبل همی گوید که نرگس میکند شوخی
مگر نرگس نمیداند که خون لاله می جوشد.
خاقانی .
خطا گفتم بنادانی که چون شوخی کند عذرا
نمیباید که وامق را شکایت بر زبان آید.
سعدی .
شوخی مکن ای دوست که صاحبنظرانند
بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند.
سعدی .
اگر به جلوه ٔ طاوس شوخیی کردم
به چشم نقص نبینندم اهل استبصار.
سعدی .
|| مزاح کردن . (یادداشت مؤلف ). در میان عوام شوخی کردن بمعنی ظرافت کردن معروف شده است . (آنندراج ). خوش دأبی کردن . لاغ کردن . || شیطانی کردن کودک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شوخی شود.