شور
نویسه گردانی:
ŠWR
شور. [ ش َ ] (ع اِ) انگبین گرفته شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انگبین . (از لسان العرب ). || (اِمص ) خوبی . || فربهی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) هیأت . (منتهی الارب ). هیأت و شکل و صورت . (ناظم الاطباء). || لباس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زینت . (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۱۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
شر و شور. [ ش َ رُ / ش َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال : نه او کشته آید به جنگ و نه من برآسايد از شر و ش...
شور و شر. [ رُ ش َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شورشر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب . (از ناظم الاطباء). فتنه و فساد : تا برنهاد زلفک شوریده را به رخ...
شور دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) در لهجه ٔ خراسانی ، بهم زدن . زیرو رو کردن : شورش مده غجمه میره . (یادداشت مؤلف ).
شور کردن . [ ش َ / شُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشورت و کنکاش نمودن . (ناظم الاطباء). مشورت کردن . مشاوره کردن . رجوع به شور و شوری شود.
شور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرنمک کردن . (فرهنگ فارسی معین ). تملیح . (منتهی الارب ).- شور کردن آب ؛ کنایه از ناسازگار کردن کار. ایجاد دش...
شور رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در اصطلاح زنان ، کوتاه شدن جامه بر اثر شستن خاصه پارچه ٔ نو. کم شدن از طول وعرض جامه پس از شستن آن بار...
سلاح شور. [ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه در فن سپاهیگری مهارت تام داشته باشد و معنی ترکیبی آن ورزش و استعمال کننده ٔ سلاح است . (آنندراج ). کسی ...
رباط شور. [ رُ طِ ] (اِخ ) نام رباطی نزدیک نجف .(از بهار عجم ). و فعلاً آنرا خان شور نامند و در میان نجف بکربلا کنار راه اسفالته قرار دارد : آبی...
دشت شور. [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان افرز بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. سکنه ٔ آن 110 تن . آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج . محصول آنجا غل...
دوات شور. [ دَ ] (نف مرکب ) دوات آشور (شور از شوراندن است ). (یادداشت مؤلف ). آب دوات کن . محراک . (دهار) (السامی فی الاسامی ). رجوع به دوات آ...