شوریده بخت . [ دَ
/ دِ ب َ ] (ص مرکب ) مدبر و بدبخت . (آنندراج ). بدبخت و بدطالع. (ناظم الاطباء). بخت برگشته
: فغان کرد کای ترک شوریده بخت
که ننگی تو بر کشور و تاج و تخت .
فردوسی .
در گنج آن ترک شوریده بخت
سپردم شما را بکوشید سخت .
فردوسی .
سواران ماهوی شوریده بخت
بدیدند کآن خسروانی درخت .
فردوسی .
چه رند پریشان شوریده بخت
چه زاهد که بر خود کند کار سخت .
سعدی .
بگفت اندرونم بشورید سخت
بر احوال این پیر شوریده بخت .
سعدی .
و رجوع به شوریدن بخت شود. || بدنام و رسوا. (ناظم الاطباء).