شوریده رنگ . [ دَ
/ دِ رَ ] (ص مرکب ) رنگ پریده . (ناظم الاطباء). رنگ بگردانیده
: در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری درآمد شغالی به چنگ .
سعدی .
|| کنایه از مردم رند و ملامتی . (آنندراج )
: بپرسیدم این کشور آسوده کی شد
کسی گفت سعدی چه شوریده رنگی .
سعدی .
در اوباش ، پاکان شوریده رنگ
همان جای تاریک و لعل است و سنگ .
سعدی .
یکی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ .
سعدی .