شوکت . [ ش َ
/ شُو ک َ ] (ازع ، اِ) شوکة. قوت . (غیاث اللغات ). شدت بأس . شدت هیبت . (یادداشت مؤلف ). هیبت . (غیاث اللغات ). قدرت و قوت . (ناظم الاطباء)
: قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
85).
شوکت شاهی سبک سنگ است در میزان عدل .
صائب .
|| جاه و جلالت و هیبت وفر و وقار و عظمت و حشمت و بزرگواری و جلال و نخوت وتکبر. (ناظم الاطباء)
: اگر شغل او بزودی گرفته نیاید کار دراز گردد که هر روز شوکت و عزت وی زیاده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
411). به هیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان و تألف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه ). قوت و شوکت من زیاد است . (کلیله و دمنه ). سلطان از آنجا که شوکت سلطنت است برنجید و بهم برآمد. (گلستان ). درویشی را شنیدم ... به عز قناعت چنانکه ملوک و اغنیا را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده . (گلستان ).