اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شوم

نویسه گردانی: ŠWM
شوم . (از ع ، ص ) ۞ ناخجسته . نامبارک . نحس . بفال بد. بداغور. بدبخت . نامیمون . میشوم . مشئوم . بدیمن . ناهمایون . نافرخنده . (یادداشت مؤلف ) :
آه ۞ از این جور بد زمانه ٔ شوم
همه شادی او غمان آمیغ.

رودکی .


چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال .

معروفی .


همه باژها بازگیرم دگر
ببرم ترا از تن شوم سر.

فردوسی .


بدو گفت کای مرد بدبخت شوم
ز کار تو ویران شد آباد بوم .

فردوسی .


نگه کن که دانای پیشین چه گفت
که کس را مباد اختر شوم جفت .

فردوسی .


گر شوم بودتی به غلامی بنزد خویش
با ریش شومتر به بر ما هرآینه .

عسجدی .


و این ترک ابله این چربک بخورد و ندانست که کفران شوم باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250).
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد.

ابوالفضل جمحی .


شوم است مرغ وام مر او را مگیر صید
بی شام خفته بهتر کز وام خورده شام .

ناصرخسرو.


نیست سر پرفساد ناصبی شوم
ازدر این شعر بل سزای فسار است .

ناصرخسرو.


بازِ همایون چو جغدگشت خِری
جغدک شوم و خِری همایون شد.

ناصرخسرو.


اندر دلش از بغض ائمه شجری است
چه شوم ثمر خواهد از آن شوم شجر ماند.

سوزنی .


من آن نگویم اگر کس برغم من گوید
زهی سپاه بنفرین خهی طلیعه ٔ شوم .

سوزنی .


به خشک میوه تو عیدمرا مبارک کن
که عید بر عدوت چون وعید خواهم شوم .

سوزنی .


تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جای ویران را
گرت کنج دل آباد است سوی گنج ویران شو.

خاقانی .


چون منوچهر خفته در خاک است
مهر از این شوم خاکدان برگیر.

خاقانی .


از پس هر مبارکی شومی است
وز پی هر محرمی صفر است .

خاقانی .


جغد که شوم است به افسانه در
بلبل گنج است به ویرانه در.

نظامی .


|| به مجاز، مغلوب و منحوس :
چو آگاه شد قیصرآن شاه روم
که فرخ شد آن شاه [ گشتاسب ] و ارجاسب شوم .

دقیقی .


|| (اِمص ) بدفالی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به شؤم شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شوم روی . (ص مرکب ) نامبارک روی . منحوس رخ . مقابل فرخ لقا : به گفتار گرسیوز شوم روی گران کرد بیهوده دل را بدوی .فردوسی .
شوم زاد. (ن مف مرکب / ص مرکب ) به شومی زاده . زاده ٔ به شومی . بداختر. شوم اختر : بخواهم ز کیخسرو شوم زادکه تخم سیاوش به گیتی مباد.فردوسی .
شوم بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . تیره بخت . سیاه بخت . شوربخت . (یادداشت مؤلف ) : سپهبد چه پرسد از آن شوم بخت که نه کام بادش نه تاج و نه...
شوم بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) که نصیب و بهره شومی دارد. که حظ و بخت و بهره ٔ نحس دارد. بدبخت : چنان ساخت با مادر آن شوم بهرکه بکشد جهان پهلو...
نفس شوم . [ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه گفتار او شومی و نحوست داشته باشد. (آنندراج ). آنکه گفتار وی شوم و نامبارک باشد. (ناظم الاطباء). نامبارک...
شوم اختر. [ اَ ت َ ](ص مرکب ) بداختر. بدبخت . شقی . بداقبال : نرست از او بره اندر مگر کسی که بماندنهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر. فرخی .هرکه...
شوم سرای . [ س َ ] (اِمرکب ) خانه ٔ نامیمون . خانه ٔ نحس و شوم : عاقل به چه امید در این شوم سرای بر دولت او دل نهد از بهر خدای .؟ (از مرصادالع...
اختر شوم .[ اَ ت َ رِ ] (ترکیب وصفی ) ستاره ٔ نحس . اختر نحس .
شوم مزاج . [ م ِ ] (ص مرکب ) طمعکار وبخیل و لئیم . (ناظم الاطباء). || شوم پی .
شوم اختری . [ اَ ت َ ] (حامص مرکب ) بداختری . بدبختی .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.