شه . [ ش ُه ْ ] (صوت ، اِ)کلمه ای است که در محل کراهت و نفرت گویند. (برهان ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث اللغات ). اف . کلمه ٔ نفرین . اُه . وای
: پیغمبر (ص ) ایشان را گفت : اگر به من نگروید خدای تعالی شمارا عذاب کند. ابولهب آنجا ایستاده بود گفت شُه ْ بر تو باد ای محمد بدین دین که آوردی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). گفت [ ابولهب ] ای محمد تو ما را بدین خواندی ، شُه ْ بر تو باد و بر دین تو. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
گفت قابیل آه شه بر عقل من
که بود زاغی ز من افزون به فن .
مولوی .
وان هوای نفس غالب بر عدو
نفس جنس اسفل آمد شه بدو.
مولوی .
گفت اُه ماهی ز پیران آگه است
شه تنی را کو لعین درگه است .
مولوی .
شه بر آن عقل و گزینش که تراست
چون تو کان جهل را کشتن سزاست .
مولوی .
همی گفت شه بر من و چهر من
بر این دوستی کردن و مهر من
تن کوه وارم کنون چون که است
یکی آتشم من که دودم شه است .
؟ (از شعوری در لفظ پادشاه ج
1 ورق
246).