اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شه

نویسه گردانی: ŠH
شه . [ ش ُه ْ ] (صوت ، اِ)کلمه ای است که در محل کراهت و نفرت گویند. (برهان ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث اللغات ). اف . کلمه ٔ نفرین . اُه . وای : پیغمبر (ص ) ایشان را گفت : اگر به من نگروید خدای تعالی شمارا عذاب کند. ابولهب آنجا ایستاده بود گفت شُه ْ بر تو باد ای محمد بدین دین که آوردی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). گفت [ ابولهب ] ای محمد تو ما را بدین خواندی ، شُه ْ بر تو باد و بر دین تو. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
گفت قابیل آه شه بر عقل من
که بود زاغی ز من افزون به فن .

مولوی .


وان هوای نفس غالب بر عدو
نفس جنس اسفل آمد شه بدو.

مولوی .


گفت اُه ماهی ز پیران آگه است
شه تنی را کو لعین درگه است .

مولوی .


شه بر آن عقل و گزینش که تراست
چون تو کان جهل را کشتن سزاست .

مولوی .


همی گفت شه بر من و چهر من
بر این دوستی کردن و مهر من
تن کوه وارم کنون چون که است
یکی آتشم من که دودم شه است .
؟ (از شعوری در لفظ پادشاه ج 1 ورق 246).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
شه پیاده . [ ش َه ْ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فرزین . شهبیدق . (یادداشت مؤلف ). وزیر در شطرنج . رجوع به شهبیدق شود.
شه پرستی . [ ش َه ْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) مخفف شاه پرستی : نیاید شه پرستی دیگر از من پرستاری طلب چابکتر از من . نظامی .رجوع به شاه پرستی شود.
شه کردن . [ ش َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) این ترکیب در شعر زیر از مسعودسعد آمده است به معنی کیش کردن و گفتن «شه » یا «شه شه » : بشاه او مرا دش...
شه مردان . [ ش َه ْ م َ ] (اِ مرکب ) مردانشاه . || شه ِ مردان ؛ شاه مردان . رجوع به شاه مردان شود.
شه تیه می . [ ش ِ ] (اِخ ) لقب تومن خاقان که به اسم ایلی خان نیز معروف است . در سال 557 م . مالک الرقاب ترک شد و به خود عنوان خاقان داد و...
شه پی خان . [ ش َه ْ ] (اِخ ) یا توکی . فرزند تولی خاقان که در سال 609 م . پس از پدر حکمران طوایف ترکان جنوبی گردید. وی در 615 م . هنگامی که...
شه پورگان . [ ش َه ْ ] (اِخ ) شه بورگان . پسر کرایست شان . بنا به گفته ٔ مؤلف تاریخ سیستان (چ ملک الشعراء بهار) وی از شاهان کیان است که شهر...
شه دوپاس . [ ش َ هَِ دُ ] (اِخ ) اشاره به حضرت محمد (ص ) است که شفاعت گناهان را تا دو پاس از روز میکند. || کنایه از آفتاب . (برهان ) (انجم...
در زبان کردی به معنی مبارز است
شه نیمروز. [ ش َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاه نیمروز. شاه سیستان . رجوع به شاه نیمروز شود. || کنایه از آفتاب . (برهان ). رجوع به شاه...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.