شهد
نویسه گردانی:
ŠHD
شهد. [ ش ُهَْ هََ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاهد. (منتهی الارب ). رجوع به شاهد و شَهْد شود.
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شهد.[ ش َ ] (ع اِ) انگبین با موم . ج ، شِهاد. (منتهی الارب ). ابومنصور. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). عسل که هنوز در موم باشد. (از بحر...
شهد. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاهد. (منتهی الارب ). رجوع به شاهد شود.
شهد. [ ش ُ ] (ع اِ)به معنی شَهْد. (منتهی الارب ). رجوع به شَهْد شود.
شهد. [ ش َ / ش ُ ] (اِخ ) آبی است مر بنی مصطلق را از خزاعة. (منتهی الارب ).
شهد. [ ش َ ] (اِخ ) نام ناحیه یا رودی و یا به تعبیر قدما دریایی است و بر حسب آنچه در شاهنامه آمده در مشرق ایران واقع بوده است : از این ...
شهد. [ ش َ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار ابوبکربن کلاب . (از معجم البلدان ).
شهد. [ ش ُ هَُ ] (ع ص ،اِ) ج ِ شاهد. رجوع به شاهد شود. (یادداشت مؤلف ).
شهد ا. [ ش َ هَِ دَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدا گواه است . گونه ای قسم است . گویا مخفف «شهد اﷲ انه لا اله الا هو» بود. بجای ماشأاﷲ امروزه...
دریای شهد. [ دَرْ ی ِ ش َ ] (اِخ ) دریای سرهند. (آنندراج از عنصر دانش ) : بیاورد سیصد عماری و مهدگذر کرد زان سوی دریای شهد. فردوسی (از آنندراج...
شهد انداختن . [ ش َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جدا شدن صافی و لطیف چیزی . شهد انداختن انجیر یا خرما یا عسل و مانند آن در ظرفی ؛ جدا شدن صافی و لطیف ...