شهربند شدن . [ ش َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) || محاصره . (یادداشت مؤلف ). محاصره شدن . در حصار شدن . محصور شدن
: من که در این دایره ٔ دهربند
چون گره نقطه شدم شهربند.
نظامی .
کشیده در آن شهر کوهی بلند
شده مردم شهر ازو شهربند.
نظامی .
مجموع میوه ها و... [ در آمل ] فراوان باشد... چنانچه اگر شهربند شود هیچ چیز از بیرون احتیاج نباشد. (نزهة القلوب ).
|| محبوس شدن . زندانی شدن
: وآن دم که یغلق عزمات تو برگشاد
در جعبه شهربند شود تیر آرشی .
اخسیکتی .
نظامی که در گنجه شد شهربند
مبادا ز اسلام نابهره مند.
نظامی .
از آنجا که شه را نیامد پسند
چو سایه پس پرده شد شهربند.
نظامی .
|| مقیم شدن . اقامت کردن
: تا من آنجا که شهربند شوم
ازبلندیت سربلند شوم .
نظامی .